به گزارش وبلاگستان مشرق ، اميرهادي انواري با انتشار مطلبي در وبلاگ خود به اين افراد واکنش نشان داده که بخش هايي از ان را مي خوانيد:
کوتاه عرض ميکنم، اين روزها وقتي داد و بيداد و جيغ کشيدن سايت هاي زنجيره اي مشايي را در دفاع از "آزادي بيان” و "امنيت شغلي روزنامه نگاران” مي شنوم، خنده م ميگيرد. (اينجا و اينجا و اينجاها: يک دو سه )نميدانم، شايد تخطئه ام کنيد، اما ميدانيد ياد چه مي افتم؟
ياد سال ????، تابستان ????، روزهايي که ? خبرنگار هر چند روز يکبار بايد اواره ميدان ارک و دادگاه مي شدند و مقابل ميز بازپرس مي نشتند و پاسخ ميدادند، که چرا نوشتيد گوشه کلاه "جناب آقاي مشايي کج است” من يکي از آن خبرنگار ها بودم.
در روزنامه کارگزاران کار ميکردم و گذرم به دادگاه نيافتاده بود، به خاطر يک مطلب در حوزه ميراث فرهنگي، توسط سازماني که اين روزها رئيسش حامي ازادي بيان شده است، متهم به هر چيزي شده بودم جز نوشته ام.
يادتان هست جناب آقاي مشايي؟ براي اينکه ما را بترسانيد، در جوابيه اتهام زده بوديد که بر خلاف نظر رهبري انقلاب کار کرديم؟(اينجا)
خاطر شريفتان هست به خاطر فقط يک نوشته، چند بار مرا برديد پاي ميز بازپرس نشانديد؟(اينجا)
خاطرتان هست برايم دادگاه راه انداختيد و…(اينجا) آن وقت ها که برخي رسانه ها با اشتياق خبر دادگاهي شدن ما را به خاطر شکايت شما کار ميکردند "اقتدار گرا” نبودند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آن روزها "آزادي بيان”، "امنيت شغلي خبرنگاران” و.. مهم نبود؟ تازه من که سياسي نبودم… من فقط شمرده بودم چند نفر را عزل کرديد و چند نفر را نصب.. . من و آن دختران را، دختران خبرنگار را، يادتان هست چقدر اورديد و برديدشان پاي ميز محاکمه؟
حالا رنگ عوض فرموديد، شعار اصلاح طلب و … ميدهيد، از انحصار گرايان و اقتدار گرايان شکايت مي کنيد!
آقاي مشايي، چه خوابي براي خبرنگاران اصلاح طلب ديدي؟
آقاي مشايي، من در چشمان شما نشانه اي از صداقت نمي بينم. ? سال دولت اين همه از ما شکايت کرد، کجا تشريف داشتيد؟ آقاي احمدي نژاد در مرداد ?? خبر داد که سازمان هاي دولتي شکايتشان را از خبرنگاران پس مي گيرند، ولي دادگاه ما در اواخر سال ?? برگزار شد… آن وقت ها کجا بوديد؟
اي چهره زلال و شفاف، تو کجا بودي وقتي من دلهره داشتم که اتهام تشويش اذهان عمومي به من زدند، کجا بودي وقتي به جرم نقل کردن مطالب بولتن داخلي سازمان خود شما، به نشر اکاذيب متهم شده بودم؟
کجا تشريف داشتيد...
سخت آمده احضار دو نفر از نويسندگانتان؟
اصلاح طلب شديد، حالا؟
امروز اصلاح طلب شديد که زير پايتان آب افتاده؟
باورم نميشود شما کاره اي نبوديد، يک تجربه شخصي خودم دارم. شاکي من، مدعي العموم نبود، شخص شما بوديد و سازمان تحت امر شما.
همين قبل عيدي، يک گزارش گرفتم و منتشر کردم، از مزايده بوداري… مزايده اي که بويش دنيا را برداشته بود، با سند و مدرک.
از آواره شدن تعدادي کارگر بدبخت نوشتم، نوشتم که تعدادي از مديران ميراث فرهنگي دست راستتان و خلف بر حق تان، جناب آقاي بقايي، يک تعاوني براه انداختند و نان عده اي کارگر و سرمايه گذار خرد را آجر کردند.
شب عيد بود، همه را از سعدآباد بيرون کردند.
"دهدشت ” نامي، گفته بود رفته ايد و مصاحبه کرديد، حالا مجازات مي شويد. کارگران بدبخت شب عيدي با زن و بچه، آواره شده بودند.
رفتم پيش يکي از مسئولان سازمان شما، در عمرم کاري نکردم که نتوانم از آن دفاع کنم، دفاع هم داشتم، ظلم کرده بودند و من حسب وظيفه ام طرف مظلوم را گرفته بودم، مي توانستم هديه بگيرم و خفه بشوم، اما نشدم.
گردن خم کردم و عذر خواهي کردم، ميدانيد دنيا دور سرم مي چرخيد وقتي مي گفتم "عذر ميخواهم” مدير شما وعده داد که عذر خواهي کن، تا کارگران برگردند سر کار، کردم… اما بر نگشتند.
شما که به جايي وصل نيستيد، دهدشت ادعا کرده بود پرينت موبايل مرا گرفته، شنود کرده و کارگراني که با من مصاحبه کرده بودند را عقوبت خواهد کرد.
خاطرتان هست؟
گفتم کارگران گناهي ندارند، اصلا بگيريد من اغفالشان کردم(که نکرده بودم) بگيريد من به دروغ نگفتم خبرنگارم و از زير زبانشان حرف کشيدم( که نکرده بودم) به نکرده اعتراف کردم، که نان آن همه کارگر بد بخت آجر نشود…
قول دادند و زير قولشان زدند.
خاطر شريفتان هست؟
از پول ايشان روزنامه و سايت براه انداختيد؟
دنيا بيايند و به حقانيت و عدالت شما شهادت بدهند، ولله که باور نميکنم، به چشمم ديدم چه کرديد…
خبر هم زياد هست… به وقتش انشالله، به اميد همان خدايي که بازخواستش به قيامت نمي ماند، توکل به همان خدا، به وقتش مي نويسيم. بخدا که حاضرم از جيب خرج کنم و خبر کار کنم… حاضرم زندگيم را بدهم و خبر کار کنم، در مورد کس و کساني که به اشک کارگران رحم نکردند. در مورد کس و کساني که شش سال بيش از صدها جوابيه رکيک به اهالي رسانه دادند، خبر کار کنم براي کساني که ? سال، اهالي رسانه را به کرده و ناکرده شان متهم کردند.
از حق خودم هم بگذرم، کينه بيکاري آن کارگران، شرمندگي آن مردان پيش زن و بچه شان، انهم شب عيد … هيچ وقت از دلم بيرون نمي رود.